از با میهن دل جلد چهارم از مجموعه 5 جلدی دفتر شعر از با میهن آغازین تا تن پسین از فریبرز همزهای
سی و چهارمین دستاورد سازمان دانش بومی و فرهنگ شفاهی ایران باختری
از میهن آغازین تا تن پسین: 4
از با میهن دل
سرودههایی به زبانهای
فارسی، کردی، آلمانی و انگلیسی
از: فریبرز همزهای
نقاشی از:
لیزا ورمان
1401
از با میهن دل
برای چه؟
“میهن” و “تن پسین” دو مفهوم فلسفی هستند که در ادبیات باستانی و استورهای ما اشارههای اندکی به آنها یافت میشود. البته در بارهی مفهوم نخست، به معنی سرزمینی به نام “ایران” که سرزمین ایرانیان است، در ادبیات حماسی سخن بسیار رفته است که به همان گونه در نوشتههای باستانی نیز نمایان شده است. بخشهای مهمی از شاهنامه، پیرامون جنگهای میان ایران و توران میچرخد که در رزمنامه کردی نیز به همین شیوه نمایان میشود. ولی گاه نیز دیده میشود که این مفهوم، از شکل “سرزمین” فراتر رفته و در جلوهی مادی خود، “خاک” را نیز در بر میگیرد:
نه تابوت باید مرا بر بدن
نه با مومیایی کنیدم کفن
که هر بند پیکرم پس از این
شود بخشی از خاک ایران زمین
وجود چنبن مفهومهایی در شاهنامه، بسیار شگفتانگیز مینماید.
در ادبیات باستان نیز، اگر چه مفهوم “ایران” مانند شاهنامه، به معنی “وطن” جلوه میکند، ولی چون بیشتر به آن اندیشیده شود، روشن میشود که از این مفهوم، پدیدهای بسیار بیشتر و گستردهتر از “زادگاه” انگاشته شده است. چه بسا که در بارهی روی دیگر این مفهوم، نوشتههایی نیز وجود داشته است که از میان رفتهاند. ولی با توجه به این که هر بخشِ سازندهی این سرزمین را، فرشتهای نگاهبانی میکند که خودش، تن مادی همان فرشته است، پس بههررو، یک مفهوم فلسفی را نیز در درون خود پنهان خواهد داشت.
در ارداویراف نامه آمده است که “ایران”، همانا “قبلهی عالم” است ،که در آن بهترینهای همهی جهان گرد آمده است. در نامهی تنسر به گشتسب که همهی جهان توصیف شده است، در بارهی جایگاه ویژهی” ایران” آمده است که او “برگزیدهی همهی دنیا است و از دیگر زمینها به منزلت سر وناف و کوهان و شکم.” البته این پنداشت ِکشورهای جهان به شکل بخشهایی از بدن انسان، خود جای سخن و اندیشهی بسیار دارد.
از آنجا که دو مفهوم “میهن” و “تن پسین”، سالها است که مرا درگیر خود کردهاند، امیدوار هستم که اگر مجالی باشد، اندیشههای خود را در این راستا، در نوشتاری بهم تنیده بازگو نمایم. ولی پیش از آن، اینک بر آن شدهام که بدین گونه، این دو مفهوم را نخست به زبان دیگری پس از سدهها، فراپیش نهم؛ چه، درست همین مفهومها بودند که مرا وادشتند، تا از لاک تنهایی خود بیرون بیایم و برای نخستین بار، در سال 1370، دفتر شعری را به نام “از کوچههای خاکی سرتپه تا خاک” به چاپ برسانم.
سرنوشت من ،که مرا هر چند گاه به سرزمینی پرتاب میکرد، در من دگرگونیهای بسیار به بار آورد که یکی از آنها این بود که مرا به باوری رساند، که دیگر نمیتوانم هنر را سرزمین مقدس و خصوصی خود بپندارم و باید آن را ابزار بیان رسالتی که یافتهام بکنم:
من در شهر کوچک هرسین به دنیا آمدم و هفت سال آغاز زندگی را در آنجا به سر آوردم. پس از آن با خانواده به کرمانشاه کوچ کردیم و در آنجا به دبستان رفتم و دورهی نخست دبیرستان را در آن شهر انجام دادم. کوچ دیگری مرا به تهران برد و دیپلم خود را به همراه کار روزانه، از یک دبیرستان شبانه در تهران دریافت کردم و در همان شهر نیز، دوران سربازی را انجام داده و چند سال هم به عنوان حسابدار کار کردم. با کوچی دیگر، از شهر پونای هند سر درآوردم و در آنجا، دوران تحصیل دانشگاهی را آغاز نمودم. پس از سالها زندگی در هند و سفرهایی چند به این سو و آن سوی جهان، در آلمان جاگیر شدم و سالهای بسیاری در آن کشور زیستم. روشن است که چنین سرنوشتی، پیوند من با زمین و جهان را به شکل ویژهای رنگ کرده است.
در دوران کودکی و نوجوانی، من در دو دنیای ناهمگون میزیستم که به هم، به هیچرو نمیخوردند؛ یکی دنیای زشت و نامردمی کوچههای خاکی بود که در آن، بدون چاقو و مشت، کسی دوام نمیآورد؛ که نشانههایش را بر تن خود هنوز هم دارم. ولی بسیار دورتر از این دنیا، دنیای پنهانی هنر و ادبیات بودکه تا گذراندن دورهی نخست دبیرستان و کوچ به تهران، دنیای مقدس من شمرده میشد.
در تهران در آغاز، کار و تحصیل توانی برای چیز دیگری نمیگذاشت؛ تا زمانی که با پرویز قدوسی برخورد کردم. پرویز را در کرمانشاه میشناختم و هر دو در یک دبیرستان بودیم. او پیشتر از من، و به همراه خانواده به تهران مهاجرت کرده بود. پرویز نیز هنر را تنها پناهگاه خود میدانست و در این میدان، تواناییهای بسیار داشت. درد مشترک و عشق مشترک به هنر، آشنایی دیرینهی ما را به دوستی ژرفی تبدیل نمود. سالهای بسیاری را به گفتهی خودمان، در “خط اصالت” و به پیادهرویهای بسیار در خیابانهای تهران و نشستن در قهوهخانهها، همراه با سخن در بارهی موسیقی و هنر و گاهی نیز با آوازخوانیهای شبانه در میان کوچهها گذراندیم؛ که از زیباترین دورانهای زندگی و پاکترین جلوههای میهن تازهی ما گردید.
ولی سرنوشت، ما را از هم و از میهن تازه یافته، چنان جدا کرد که من به باختر و او به آن سوی دریاها پرتاب شد. رخدادهای بسیاری مرا در سرزمین هند با مفهومهای “تن” و “میهن” آشنا کرد و آنگاه در سالهای دیگر در اروپا، به آرامی با جانم در آمیخت و مرا واداشت، تا خود را از لاک دیرینهی خود بیرون بکشم و برای نخستین بار، به چاپ کارهای ادبی و فرهنگی خود دست بزنم؛ اگر چه پرویز گویا هنوز هم در همان راستا گام بر میدارد و هنر را برای دل خود نگاه داشته است.
از با میهن دل جلد چهارم از مجموعه 5 جلدی دفتر شعر از با میهن آغازین تا تن پسین
اکنون زمانی بسیار بلند است که در پی نگارش نوشتاری در بارهی دو مفهوم فلسفی “تن و میهن” و پیوند میان آنها هستم. ولی پیش از انجام چنین کاری، بر آن شدم تا در این راستا، اکنون به فراپیش آوردن غیرمستقیم دو مفهوم “تن و میهن” به زبان ادبی و تصویری بپردازم. از دیدگاههای گوناگون، چنین طرحی، هم دیرینه و کهن است و هم نو و آغازین. یک بخشبندی نانوشته از دورانهای پیشین به جا مانده است که در آن دنیای اندیشه از دنیای هنر جدا میشود. با این همه، هر از گاهی کسانی کوشیدهاند که اندیشههای فلسفی خود را با ابزارهای ادبی و هنری بیان کنند؛ اگرچه همچنان هنر را دنیای احساس و فلسفه را دنیای اندیشه پنداشتهاند. گویا این عارفان و صوفیان بودند که گاه به گاه از آمیختن این دو پرهیز نمیکردند و به رگ و ریشهی پاهای چوبین خون میدمیدند.
به پندار من، در دنیای کنونی، دیگر این گونه جدایی ناروا مینماید. برداشت من نیز از فلسفه باستان ایرانیان چنان است که بر آن پایه نمیتوان این دو را از یکدیگر جدا کرد. در فلسفهی ایرانی، دنیای مادی پیرامون ما که همان زیستگاه تن ما و دیگر جانداران است، چنین مینماید که با دنیای معنوی و روانی آمیخته انگاشته میشده که در جایی، به خرد مینوی میانجامید. اگر چنین باشد، هنر که از سرچشمههای دیگری فراتر از استدلال آب میخورد، با بخشهایی از جهان هستی سروکار دارد که هنوز هم برای اندیشههای سنتی فلسفی ناآشنا هستند.
خودِ مفهومهای “تن و میهن”، اگر چه در دوران باستان ریشه دارند؛ ولی بروزترین رخدادهای جهان نیز با آنها در پیوند هستند. با این همه، فراپیش کشیدن آن به شیوهای که در این طرح اندیشیده شده، از جای دیگری گرفته نشده واگر هم در جایی انجام گرفته باشد، الگو یا سرچشمهی این کار نبوده است.
از میهن آغازین تا تن پسین
در این طرح که تا کنون در پنج دفتر گرد آورده شده است، مفهوم “میهنِ تنِ آغازین” به مفهوم “میهنِ تنِ پسین” پیوند داده میشود. در مسیر این گونه پیوند دادن، تلاش میشود تا با سرودهها، تصویرها و نقاشیهایی که در کنار یکدیگر جای داده میشوند، به نمایاندن پیوند میان “تن و میهنِ مادی” و “تن و میهنِ مینوی” پرداخته شود.
در دفتر نخست، سرودههایی که در دوران نوجوانی در میهن نخست و یا در بارهی آن سرزمین سروده شدهاند، همراه با تصویرهایی هستند که یا در گذشتهی دور، و یا به تازگی گرفته شدهاند. از اینرو، جدا از دو سروده که به یاد آن دوران در آلمان نوشته شدهاند، همگی آنچه در اینجا آورده شدهاند، یادگار دوران نوجوانی من هستند. بسیاری از تصویرهایی را که با نخستین دوربین لوبیتل خود گرفته بودم، در هند گم کردم و چند تصویر مانده از آن دوران را، با تصویرهایی که در دورانهای دیگر از شهر کرمانشاه گرفتهام درآمیختهام.
باید تکرار کرد، که مراد از کاری که انجام میگیرد، زندگینامه و یا خاطره نویسی نیست؛ ولی بیان چیزهایی است که هم شخصی هستند و هم شخصی نیستند و خود نمایانگرهمان “تن و میهنِ آغازین” هستند و با هدف شخصی آورده نشدهاند؛ چه، من و تو، یکی بیش نیستیم. سرودههای دفترنخست، اگر هم زبان کنونی من نباشند، زبان آن سالهای من بوده و نمایانگر همان سرزمین در آن دروان است و باید از این دیدگاه به آن نگریسته شود. در دفتر چهارم و پنجم است که من به زبان کنونی خود میرسم.
آنچه را که تلاش شده تا با زبان ادبی و هنری در این طرح گفته شود، کمتر نیاز به واکاوی شکل بیانی به شیوهی سنتی دارد؛ و آن شکل بیانی را به نوشتاری میسپارم که امید است در آیندهی نزدیک پیشکش گردد. ولی بیان فلسفی این مفهومها، با بیان هنری آنها یکی نیست؛ بسیاری چیزها هستند که تنها و تنها با زبان هنری میتوانند بازگو شوند. از سوی دیگر، خواننده و یا بیننده در یک کار هنری، بسیار بیشتر نقش دارد و باید سنگین از خود در آن سرمایهگذاری کند؛ چه بسیاری از آن، به تنهایی و به یاری واژهها شناخته نمیشوند. از این رو، اگر در این باره بیشتر نوشته شود، بههیچ رو کار را بهتر نخواهد کرد. ولی امیدوارم کسانی که با این طرح پیوند برقرار میکنند، زمانی نیز به آن نوشتار دسترسی پیدا نمایند.
اکنون چندی است که در دنیای دانش، گفتمانی دنبال میشود که در کانونش، این پرسش جای گرفته که پدیدهای به نام “بیطرفی” در کارهای پژوهشی تا چه اندازه میتواند وجود داشته باشد. در دنیای هنری نیز، زیر نفوذ عرفان آسیایی، کسانی مانند جان کَیج آمریکایی کارهای تازهای پیشکش کردند که با شعار “زندگی هنر است و هنر زندگی”، گفتمان زیباشناسی هنر را گسترش داده و گرایش عرفانی و فلسفی آن را بیشتر کردند. گردآوری سرودهها و تصویرهای گذشته در اینجا، بدانگونه که من در دوران نوجوانی بودم را نیز، میتوان در این راستا دید.
با کمی ریزبینی و اندیشه، چیزهایی را میتوان در این تصویرها یافت که شاید بیشتر از خودسرودهها سخن برای گفتن داشته باشند. بهر رو، این یک کار تازه و کهنه است و میتواند کسانی را خوش آید و کسانی را خوش نیاید. ولی من بر این باورم که شعر هنوز هم سرور همهی هنرهای جهان است؛ اگر چه در این دوران، شمار کسانی که این دنیا را میشناسند، روز به روز کمتر میشود.. دستِ کم، چنانچه همهی جنبههای هنری و فلسفی را کنار بگذاریم، اگر هم “تنها صدا باشد که میماند”، باز هم تا زمانی که تو هستی، من هم هستم.
از با میهن دل
سرودههای این دفتر (از با میهن دل) را که به زبانهای فارسی، کردی، آلمانی و انگلیسی هستند، تابلوهای شگفتانگیز لیزا ورمان همراهی میکنند. همراهی این تابلوها برای آذین نبوده و بخشی از موضوع این دفتر شمرده میشود. این تابلوها خود بیانگر یا جلوههای یک زندگینامه بسیار ویژه هستند:
ایشان در میشل شتات به دنیا آمدهاند و در کودکی همراه پدر و مادر خود به کشور کلمبیا مهاجرت کرده و دوران کودکی خود را در جایی در کنارههای جنگل آمازون به سر آورده است. مادرش در آغاز میپذیرد که به آمریکای جنوبی برود، چنانچه پیانوی او را با کشتی از اروپا برایش بیاورند؛ درست مانند فیلمی که با چنین داستانی ساخته شد. بهمین سبب در کنار رنگهای شگفتانگیز آمازون، کودکی لیزا با نوای پیانوی مادرش پر شده بود. من زمانی که به دیدار مادر لیزا میرفتم، او که نود سالگی خود را پشت سر گذاشته بود، با توانایی باورنکردنی برای من به نواختن پیانو میپرداخت. لیزا که کودکی و نوجوانی خود را در کشورهای گوناگون آمریکای جنوبی گذرانده بود، پس از ازدواج به اروپا میرود و آنگاه به سبب بچههایش سالها در سویس زندگی میکند. آنگاه به آلمان میآید و در دانشگاه آگسبورگ به کار میپردازد. آشنایی من با ایشان در زمان کار در دانشکدهی جامعه شناسی این دانشگاه رخ داد که تا کنون استوار مانده است.
اگر چه لیزا کار آموختن نقاشی را در مکزیک، برزیل و سویس انجام داده بود، تنها پس از بازنشستگی از دانشگاه نمایش همگانی کارهایش را آغاز مینماید. جدا از آنچه که سرودههای من و رنگهای تابلوهای او بارگو میکنند، کنار هم جادادن این دو در راستای موضوع ” میهن آغازین و تن پسین” انجام گرفته است. من بر این باور هستم که هنر فلسفه است و فلسفه خود هنر. شاید اگر هنر بیشتر از این در راستای بیان فلسفی به کار گرفته میشد، فلسفه تا این اندازه در دست شمار کمی از مردم اندیشمند در بند نمیماند. هر انسانی باید به اندازهی خودش، دست کم برای زندگی خود فیلسوفانه بیندیشد. ولی چنین نشده که با وجود افزوده شدن به شمار آدمیان، به اندیشمندان جهان نیز افزوه شده باشد. اندیشیدن گویا کالای بسیار لوکسی است که حتا توانگران و سرمایهداران جهان کنونی نیز توان خریدن آن را ندارند. برای همین، هنر نتوانسته است بازار خوبی برای خودش نیز به دست آورد؛ چرا که هر چه یک کار هنری ارزشمندتر و ژرفتر باشد، شمار خریدارانش کمتر و کمتر میشود.
فریبرز همزهای
فروردین 1393 کرمانشاه
از با میهن تن آغازین
از با میهن دل
از با میهن تن پسین