از هند کوچک تا هند بزرگ:
یادی از دکتر مهدی فاضل بیگیّ
نوشتهی فریبرز همزهای
From Little India to Great India
(In Honor of Dr. Mehdi Fazelbeygi; Writer and Photographer)
By: Fariborz Hamzeh’ee
یادی از دکتر مهدی فاضل بیگیّ
مهدی آدم ویژهای بود. این را در همان دوران نوجوانیش میشد دید. در او یک ذات و سرشت ویژه بود که او را از دیگر دانشجویان جدا میساخت. جدا از پختگی در رفتار و کردار، جوانی بسیار کنجکاو و باهوش و خودآگاه بود. در همهی سالهای تدریس در دانشگاه، من دانشجویی مانند او را ندیدم. او نیز که به سبب پختگیاش با همسالان خود اخت نبود، سبب شد تا زود پیوند استاد دانشجویی میان ما به یک دوستی میان دو تن همسان بدل شود. از آن پس در بیشتر کارهای پِژوهشی و هنری، مهدی مانند یاری توانا و وفادار مرا همراهی میکرد.
ما دوتن بدون آنکه دورهای را دیده باشیم به خوبی از عهدهی تدوین نخستین فیلم مستند من در بارهی نوبوداییان هند برآمدیم. هم چنینن بخشی از فیلمبرداری فیلم دیگر من در بارهی نابینایانی در روستاهای کرمانشاه را مهدی انجام داد.
اگر چه پیش از آن مهدی برای درس عملیِ مردمشناسی من کارهایی را در راستای فیلم و تدوین انجام داده بود، ولی پیشرفتش در یافتن نگاه ویژه برای فیلمبرداری شگفت انگیز بود. شاید بتوان گفت که زندگی هنری او به عنوان عکاس در همان زمانها آغاز شد. افزون بر آن، نهال گرایش او در میدان “پایداری و توسعه” نیز در همین سالهای نخستین کاشته شد. مهدی پس از انجام دوره کارشناسی ارشد در تهران بر آن شد که برای دورهی دکترا به هند برود. در روزهای پیش از راهی شدن به هند برایش برای چندمین بار از ارزش و ژرفای تمدن هند گفتم و اینکه خود جامعه هند از هر دانشگاهی برای آموختن بهتر است.
ما کارهایی را هم که برای نوشتن کتابهایی در بارهی پایداری کرده بودیم در زمانی که او در هند بود تکمیل کردیم؛ که در دو جلد از سوی انتشارات دانشگاه رازی به چاپ رسیدند.[1] ولی این پندار من که نارساییهای چندی که در چاپ این کتابها بروز کردند به سبب کم دقتی بوده، خود سبب آزردگی و آنگاه کمی فاصله میان ما گردید و از اینرو از روند کارهایش پس از دریافت درجه دکترا دور ماندم.
مهدی پس از برگشتن به ایران به عنوان رییس یک بخش پژوهشی استخدام شده بود؛ البته بدون آنکه شور خود برای سفر را کنار گذاشته باشد. یک بار که شنیدم که بیمار است، در بیمارستان به دیدارش رفتم. ولی رفتار این جوان پرغرور به گونهای نبود که نشان از وخامت بیماری و یا خطری جدی داشته باشد. از سوی دیگر در آن سالهای زندگی دانشگاهی من، نامردمیهایی که تجربه میکردم چنان مرا افسرده و دلگیر و پشیمان کرده بود که حساسیت خود را در بارهی آنچه که پیرامونم میگذشت از دست داده و خود در نهایت آشفتگی بسر میبردم.
برای همین هم من از همهی دوستانم کناره گرفته بودم. از اینرو شوربختانه، من از آنچه که داشت بر مهدی میرفت ناآگاه بودم. برای همین هنگامی که کسی از دانشگاه به من زنگ زد و تسلیت گفت، من واخورده بر جای ماندم. تنها پس از آنکه مادرش در آیین پرسه مهدی کتاب “در جستجوی شانکری لا” را بمن داد، من تا اندازهای از سفرها و کارهای آخرش آگاهی یافتم.
همانگونه که او در صفحهی 119 کتاب نوشته در پیروی از آنچه که من گفته بودم، او نه تنها توانسته بود با نمرهی خوب درجهی دکترای خود را دریافت کند، بلکه همچنین کوله باری از دانش و تجربه را از سفر و زندگی در سرزمین بزرگ هند را پر کرده بود.
از هند کوچک تا هند بزرگ یادی از دکتر مهدی فاضل بیگیّ
من خود پس از ترک هند همیشه از این که نتوانستم بهرهی بیشتری از این سرزمین شگفتانگیز ببرم ، افسوس خوردهام. و افسوس از اینکه کسی نبود که در این راستا مرا راهنمایی کند. از اینرو کوشیدم تا مهدی را در این باره هشیار کنم؛ تا آنچه را که من نتوانستم، او انجام دهد. خوشبختانه سفرنامههای مهدی بخوبی نشان میدهد که هند از یک جوان کمسال، چه انسان فرهیخته و با دانشی ساخته است؛ اگر چه او پیش از آن نیز فرهیخته بود.
کسانی که با نگاه آموزگاری چون من به نوشتههای مهدی در سفرنامه “شانکری لا” بنگرد، پی خواهند برد که او به چه فرازهایی از دانش و خرد میتوانست در آینده دست یابد؛ بویژه هنگامیکه که بدانند که این جوان هنوز تا چهل سالگیاش فاصلهی بسیاری داشت.
کتاب “سفرنامه خواب چهل سالگی”اش را مهدی پس از تصادف ناگواری که در پاکستان داشته به نگارش در آورده است. این کتاب گزارشی در بارهی سفرش در میان فارسی زبانان بام جهان و بویژه بدخشان و باختر استان ایلغور در باختر چین است؛ که ناتمام مانده است. این کتاب را به تازگی انتشارات ماهتاب غرب (کرمانشاه) در سال 1402 انتشار داده است.
این سفرنامهها نشان میدهند که هنوز آتش فرهنگ خاورزمین اگر هم خاموش شده، ولی هنوز گوهرهای ارزشمندی را در زیر خاکسترش پنهان نگاه داشته است.
سرزمین هند هزاران سال پناهگاه خردمندان و هنرمندان و دگراندیشان ایرانی بوده است. از دوران باستان ایرانیان گروه گروه به این سرزمین پناه میبردند و به زیبایی و شکوه دنیای این فرهنگ بزرگ میافزودند. از میان ایشان آنانی که باز میگشتند جلوههای گوناگون از آن فرهنگ را برای زادگاه خود به ارمغان میآوردند. عرفان شگفت انگیز ایرانی که گویا ریشه در دوران باستان دارد، شکوفایی خود را به یاری عرفان هند به دست آورده است. آگاهان نیز از شگفتیهای معماری ایرانی در هند سخن میگویند. شعر و موسیقی ایرانی نیز چون به هند رسیدند غولهایی فرهنگی هنری مانند بیدل دهلوی و امیرخسرو دهلوی را به جهان زیباییها پیشکش نمودند.
هیچ کدام از چیزهایی که در بارهی هند گفته شده، نمیتوانند روان شگفت انگیز فرهنگ سرزمین هند را بازگوکنند. در هند یک چیزی بود (یا شاید هنوز هست) که نه نامی دارد و نه بازگفتنی است. آن چیز را برای کسانی که آن را نمیشناسند، نمیتوان تعریف کرد و یا با سخن بازگو نمود. آن چیز همچنین در سفرهای کوتاه و توریستی هم دیدنی و یا حس کردنی نیست. آن یک چیزی است که تنها در زمانی بلند در پوست رخنه میکند و دیگر هیچگاه فراموش نمیشود. بسیاری را که من میشناختم و زمان بلندی در هند زندگی کرده بودند، همین احساس شگفت را از طبیعت و جامعهی گرفته و با هوای ویژهی آن سرزمین در ریهی خود فرو برده و با خون خود آمیخته بوداند.
از اینرو هنگامی که مهدی مینویسد که آن پنج سال زندگی در هند بهترین سالهای زندگی او بوده، برای من سخنی بس آشناست. او همچنین نمونههای بسیاری از شعرهای ایرانیانی را در کتاب خود آورده که به زبانهای گوناگون، عشق خود را به این سرزمین را بازگو کردهاند. هر یک از این شاعران ایرانی در سدههای گوناگون کوشیدهاند تا دلیلی را برای گرایش خود به هند را ابراز کنند. تنها یک نمونه هدایت شوشتری است که میگوید:
از خاکِ مرادم هند تا گشتم دور
شد دیدهام از اشک پشیمانی کور
حب الوطنم کشید، ور نه هرگز
عاقل نرود به پای خود زنده به گور
و در دوران کنونی نیز فریدون مشیری به خود نوید میدهد:
اگر عمری بود باقی، به سویت باز میگردم
که یاد و یادگاران کهن را در تو باغ بیخزان دیدم.
مهدی در جایی از اینکه زبان فارسی دیگر در هند کارآیی ندارد خشنود نیست. او از سخنان همسفری که به او میگوید که امروزه این زبان انگلیسی است که هند را به سوی پیشرفت میبرد قانع نمیشود. او نمیگوید که چرا قانع نمیشود. ولی مگر این استعمار انگلیس نبود که در ایجاد بیسامانی و فقر و در تاراج داشتههای آن سرزمین سنگ تمام گذاشت؟! از سوی دیگر وجود بزرگان فارسی زبان شعر و هنر هند، این زبان برای همیشه یکی از زبانهای مردم هند نگاه خواهد داشت و برای همیشه به مردم آن سامان نیز تعلق خواهد داشت. تنها کافی است که در همان حیدرآبادِ مهدی، سری به موزهی “سالار جنگ” زده شود تا بتوان آن گنجیهی شعر و ادب فارسی را به چشم دید.
در درازای هزارههای گذشته، گروههای درنده و جنگجوی فراوان از عرب و ترک و مغول و ایرانی و افغان برای تاراج آن سرزمین زرخیز به آن هجوم بردهاند. ولی هر چند هم که اینها به کشتار و تاراج و ویرانی پرداختند، باز هم همگی به شیوهای در آن دریای بزرگ ناپدید شدند. براستی تنها این استعمار سرمایهداری بود که به ژرفترین لایههای تمدن هند رخنه کرد.
مهدی، جوانی برخاسته از سرزمینی که راولینسون[2] هند کوچکش خواند، در سفرنامههایش نشان میدهد که به بخشهایی از هند که مانند زادگاهش کوهستانی هستند گرایش بیشتری دارد. من هم چند دهه پیش از او در برخی از همین مسیرها سفر کردم. در سفر کشمیر بهرام پورمند[3] هم مرا همراهی میکرد. ما هم چند شبی را در خانههای قایقی بر روی دریاچهی “دال” به سر آوردیم و از جایی که گویا کنار همین دریاچه بود و با نام “حضرت بال” شناخته میشد، دیدن کردیم. “بال” در هندی به معنی مو است و مردم بومی باور داشتند که مویی که در آنجا نگهداری میشود، از آن پیغمبر اسلام است. چنین جاهایی در دوران پیش از اسلام هم جایگاههای مقدس برای دینهای پیشینیان بودهاند که اینک اسلامی شدهاند.
در آن زمان آب دریاچه “دال” و رودهای فراوان کشمیر هنوز آبی و پاک و بری از سمهای شیمیایی بود. ما چند شب را در کنار “رودخانه رقصان” در چادر ماندیم و به گشت در میان درختان کهنسال کوهستان پرداختیم. گاه به گاه هم با مردمی کوهستانی به نام “گوجر” برخورد میکردیم که در میان کوه و کمر در راه بودند. گفته میشد که این مردم کوهستان، به اندازهای نیرومند هستند که با دست خالی با خرسها گلاویز میشدند.
در آن سال برای نخستین بار جادهی میان “سرینگر” و “له” را برای عموم باز کرده بودند. از اینرو جهانگردان فراوانی برای دیدن این بخش ناشناخته از تبت به آنجا سرازیر شده بودند. این جادهی بسیار سخت را در هند در هنگام جنگ با چین کشیده بود و تا آن سال همچنان یک جادهی نظامی شمرده میشد. در آن سال هم این سفر دو روز به درازا کشید و ما هم در همان شهر “کرگیل” شب را سرآوردیم که مهدی نیز در بارهی آن نوشته است. مردم کرگیل که بخشی از آن هم در دست پاکستان بود شیعه هستند.
اینها در میان دو قوم کشمیری سنی و تبتیهای لداخ جای دارند. یکی دو نفری که شب به دیدن ما آمدند به لداخیها بیشتر گرایش نشان میدادند. از آنجا که جایی هنوز برای مسافر وجود نداشت، ما شب را در زیر زمین یک قهوه خانه به سر آوردیم. من یادم نرفته که به جهت نیش دردناک ککهای فراوان، همهی شب را بیدار ماندم، ولی بهرام و یک ایتالیایی جهانگرد که با ما بود بیخیال تا بامداد خوابیدند.
در “له” هم مدتی بودیم و از معبدهای چندی را که در دوردستها پراکنده بودند دیدن میکردیم. مردم لداخ تازه با پدیده جهانگردی آشنا شده بودند. از اینرو از آن پدیدهی ناهنجار فرهنگی که در شهرهای توریستی دیده میشود هنوز نشانی نبود.
توریستها یکی از عاملهایی هستند که سم سرمایهداری را به رگهای هر آنچه از فرهنگ بومی مانده است فرو میکنند. بویژه اینکه تنها شکل تماس میان توریستها و مردم بومی از راه پول انجام میشود. براستی اگر پدیدهی توریسم برای شمار کمی از مردم بومی سود مادی به همراه دارد، زیانهای فرهنگی آن در درازمدت جبران ناپذیر است؛ اگر چه بدون توریست هم رسانههای سرمایهداری بههررو تا ژرفترین لایههای فرهنگ بومی رخنه میکردند.
به سبب اینکه در آن زمان کمتر کسی از مردم لداخ انگلیسی میدانست، در بازدیدهای لشکر اروپاییان از معبدهای تبتی من به ناچار به مترجم تبدیل شده بودم؛ که گاهی سبب میشد تا به شیوهای، من و بهرام را بیشتر تحویل بگیرند. مهدی هم در مدت 5 سال زندگی در حیدرآباد زبان هندی را آموخته بود و برای همین در سفرهایش میتوانست با مردم بومی که انگلیسی بلد نبودند گپ و گفتی داشته باشد.
من بر این باورم که در سفرهای سدههای گذشته که زمان بسیاری میبرد، جهانگرد تا اندازهی بسیاری در ژرفای فرهنگی سرزمینهایی که دیدن میکرد فرو میرفت. آن سفرها خیلی با سفرهای سرسری امروزی تفاوت داشته است؛ اگر چه باز هم در سفرهای امروزی نیز میتوان چیزهایی را فرا گرفت.
مهدی مینویسد که در سفر بدخشان کسی به او میگوید: “آیندهی هر کس را سه چیز ویژه شکل میدهند: یکی کتابهایی که میخواند، دیگری آدمهایی که با آنها نشست و برخواست میکند و سوم سفرهایی که میرود.” براستی هم چه خوب گفته است آن مرد بدخشانی!! ولی این بیش از هر چیز سخن از زمانهای گذشته است. امروزه روز که گوشی جای کتاب را گرفته، فرهنگ سرمایهداری به اندیشه و نگاه همهی مردم جهان به یک گونه رخنه کرده است؛ چنان که دیگر از ژاپن تا آمریکا همه چیز چنان یکسان و همانند شده و مردم و دور و نزدیک، چنان یکسان سازی شدهاند، که دیگر چیزهایی برای کشف را به سختی میتوان در این جهان بزرگ یافت.
گویی که گاه بجز تفاوت رنگ چشم و رنگ پوست و اندیشههای شکل گرفته با اینترنت، دیگر کمتر چیزی تازه و ناشناخته بجا مانده است. شاید برای همین در سفرنامههایی که به تازگی در سراسر جهان منتشر میشود، در بارهی فرهنگ پوشش، نگارگری، موسیقی، فلسفه و آیینهای مردم کمتر چیز نوی یاد میشود. گویا در این دوران دیگر نشانی حتا از جلوههای فرهنگی خیلی بارز و نمایان گذشتهی کشمیر مانند چای نمکین و قلیانهای علفی کشمیریها یا ازدواج ویژهی لداخی بر جای نمانده است.
در دوران ما هنوز آبهای کشمیر به زباله و سم آلوده نبودند. خاک هنوز پاک بود و جنگلها و کوههای سرسبز کشمیر چشمها را خیره میکردند. با این همه مهدی برای دست یافتن به آنچه که ته مانده فرهنگ شکوهمند هند بوده، بسیار تلاش کرده و آنها را به زیبایی توصیف نموده است. اوبویژه با چشم تیز بین خود چیزهایی را در کار عکاسی خود نگهداشته که خود میتوانند رمزهایی را نمایان کنند که در واژه نمیگنجند.
چنان بر میآیدکه پنج سال، هند به یک فرزند دیگر ایران، حتا در زمانهی خدایی پول و مصرف، مانند دوران نیاکان همچنان مهر کرده بود. او هنوز جوانی سی و هفت ساله بود که رفت. با این همه، آنچه که او به شکل کتاب و عکس بجا گذإشته، چنان ماندنی هستند که او را همچنان زنده نگاه میدارند. او اگر چه به اندازه چندین زندگی در این دوران کوتاه تجربه کرده بود، ولی اگر میماند، باز هم میتوانست بلندتر و سرفرازتر پرواز کند؛ اگر چه دوستان و بویژه مادرش را در غم “مهدی جان” داغدار گذاشت. من با این بانوی بزرگوار غم مشترکی دارم؛ چه این مرد به شیوهای، وجودی براستی شریف و ویژه داشت.
هنر عکاسی دکتر مهدی فاضل بیگیّ
در این ویدیو هنر عکاسی دکتر مهدی فاضل بیگیّ به نمایش درآمده است. شعر و موسیقی متن ویدیو نیز برگرفته از “چشمان ماهیان“، از فریبرز همزهای میباشد.
[1] 1- گمانههای جهانی توسعه و توسعه نیافتگی، دانشگاه رازی،1390.
2- گمانههای جهانی توسعهی پایدار، دانشگاه رازی، 1390.
[2] هنری راولینسون انگلیسی که با تمدن هند به خوبی آشنا بود نام “هند کوچک” یا “Little India” را به جهت گوناگونی و ژرفای تمدن کرمانشاه به آن داده است. راولینسون همانا رمزگشای کتیبه بیستون هم بود.
[3] در میان ایرانیان هم دورهی من در پونا دو تن که با آمیختن در موسیقی و فرهنگ هند هر یک به گونهای نام آور شدند، یکی علی بروجردی است و دیگری بهرام پورمند.