بیشتر یادهای من (فریبرز همزهای) از بسیاری از محلههای کرمانشاه، بر خودآگاه و ناخودآگاه من نقش بستهاند: فیض آباد، برزه دماغ ، کوچهی کتابی، چهارراه اجاق، تیمچه، سرتپه، دلان قاسم خان کشته….
برزه دماغ یکی از محلههای شهر کرمانشاه است که من بخشی از کودکی خود را در آن سپری کردم. خیابانی که این محله را پاره کرده و بخشی از بازار بزرگ کرمانشاه را از میان برداشته بود، گویا در زمان رضا شاه کشیده شده است. این خیابان به موازات خیابان سپه و پس از آن خیابان جوانشیر، بازار بلند و زیبای شهر را تکه پاره کرده بودند. شوربختانه این سه خیابان و همچنین بسیاری از محلههای تاریخی شهر را نیز، از روی نادانی از میان برداشتند.
خانهی ما هم توی همان خیابان اصلی برزه دماغ بود که از میدان چال حسن خان به میدان شهناز آن زمان میخورد. خانهی ما یکی از ساختمانهایی بود که پس از کشیده شدن خیابان، ساخته شده بود و خواه نا خواه شکل سنتی نداشت. ساختمان دو طبقهای بود که یک درش به خیابان میخورد و در دیگرش از توی حیاط به یک کوچه میخورد. آن خانهی آجری دوطبقه و کوچهی کنارش هنوز هم سرجایشان هستند. خانوادهی هفت نفری ما در طبقهی پایین زندگی میکرد و در طبقهی بالا هم داییم بود که تازه دانشکدهی افسری خود را پایان داده و به کرمانشاه آمده بود. او در همانجا جشن ازدواج خود را گرفت که یادم هست که گروه شادروان اسماعیل مقصدی به همراه با یک رقصنده برنامه اجرا کردند.
برزه دماغ به روایت فریبرز همزهای
در آن سوی خیابان، همهی کوچهها به سوی “آشوران” سرازیر میشدند. درست روبروی خانههای مان دکان حاجی فتح الله شکسته بند بود که در کار خودش شهرتی داشت. یکی از همین کوچهها هم، به تکیه معاون میخورد.
در همان سوی خیابان، با بچههای دیگر، نیمروزان زیر سایه درختان توی پیاده رو مینشستیم و غمچان (تیله) بازی میکردیم. گاهی هم از سر مردم آزاری، سرشاخ رهگذران را میگرفیتم. از این بچهها، دو برادر” لی لی” و “اکبر”، نامهایی هستند که به یاد میآورم.
نام دیگری که به یاد میآورم “علی روی” بود که من ندیدم؛ ولی کسی بود که بالاترهای خیابان برزه دماغ زندگی میکرد. او میتوانست مثل نویسندهی هاری پاتر، داستانهای شگفتانگیر بگوید. “رهو” واژه ای است که برای این گونه کسان به کار میرفت. میگفتند توی حوض خانه شان شیرجه زده و از دریاچهی تاق بستان بیرون آمده است!!!!!
خود آشوران هم جای بازی ما بود که مسابقه پرش از بالا به روی خشکیهای آن انجام میدادیم. این آب که از سراب، سرچشمه میگرفت، بویژه برای جلوگیری از سیل مهم بود.
این آبراه، “آشورا” یا “آشوران” نامیده میشد و اینکه در فارسی آن را “آبشوران” کردند، از آن کارهای شگفتی است که با نامهای بسیار دیگری توجیه علمی برای آن داده نشده است.
نام یکتای دیگر، جدا از آشوران، همانا نام خود محلهی “برزه دماغ” است. من در گذشته میپنداشتم که این نام به این سبب به این محله داده شده که از” چال حسن خان” به سوی بالا پیش میرود؛ که از سویی به “تپهی فتح علی خان” میخورد. ولی هنگامی که به کار در بارهی “رزم نامه” میپرداختم به واژهی بسیار جالب “برزه دماغان” برخوردم.” برزه دماغان” در زبان گورانی گویا به معنی “زیبارویان” است.
فریبرز همزهای
پیوند با ما
اگر واژهها و نامهایی مانند “برزه دماخ” و یا “آشوران” یا “علی راوی” برای شما یادهایی را زنده میکنند، آنها را برای ژیانگه زاگروس بنویسید. آیا دربارهی این نامها و یا همانند آنها از دوستان و نزدیکان خود سخنانی شنیدهاید که بخواهید آن را با دیگران در میان بگذارید؟!؟! یادها و واژههایی را که بازگو شونده میپندارید را از راه ژیانگه زاگروس با دیگر دوستان در میان بگذارید.
واژهها یادها و اندیشهها بخشی از تاریخ شفاهی زاگروس