پروفسور فریبرز همزهای در گفت و گو با نقدحال 400 سال دارم
هفته نامه نقد حال، سال دهم، شماره ۳۷۵، شنبه 4 بهمن ماه ۱393
« پروفسور فریبرز همزهای در گفت و گو با نقدحال
.پروفسور فریبرز همزهای در گفت و گو با نقدحال
پروفسور فریبرز (محمدرضا) همزهای متولد هرسین است. کودکی و نوجوانی را در محلههای قدیمی کرمانشاه گذراند و دیپلماش را تهران گرفت و حین خدمت سربازی از انجمن ایران و آمریکا ديپلم زبان انگلیسی گرفت و پس از آن به هندوستان رفت تا سینما بخواند اما از آنجا که به خارجیها پذیرش نمیدادند در رشتهی اقتصاد تحصیل کرد ولی در نهایت دکترای جامعه شناسی گرایش جنبشهای اجتماعی گرفت. رسالهی دکترایش «جنبشهای اجتماعی ایران» است.
دکترای دوم را در «جامعه شناسی ادیان» در آلمان گرفت. پس از آن یک دورهی فشردهی فوق دکترا در رشتهی توسعهی بین الملل را گذراند که در واقع ارتباطی بین اقتصاد و جامعه شناسی بود و پایان نامهاش «مقایسهی سه کشور در حال توسعه آن سالها، یعنی ایران، کره و آرژانتین» بودند. تحصیل را همچنان ادامه داد تا طی دوره درجهی پروفسوری که ۹ سال طول کشید و درجهی پرفسوری را در رشتهی «جامعه شناسی فرهنگی» اخذ کرد.
پروفسور فریبرز همزهای در گفت و گو با نقدحال
وقتی به ایران برگشتید یک سری کارهای میدانی انجام دادید و تالیفاتی داشتید در این رابطه توضیح بیشتری بدهید؟
در حین مطالعاتم در آلمان متوجه شدم که فرهنگ همین منطقه که زادگاه من است بسیار ناشناخته اما بزرگ است و همین باعث شد که احساس وظیفه کردم که به زادگاهم برگردم و در حیطهی این فرهنگ کار کنم و آن را بشناسانم. از زمانی که برگشتم در حیطههای مختلف فرهنگی کار کردم. البته فرهنگی که ما میگوییم، فقط مردم شناسی و جامعه شناسی نیست که مردم عامه میشناسند.
بلکه برای ما همهی آن دانستههای انسان که برای بقایش به کار میبرد را فرهنگ میگوییم. در واقع ما معماری تکنولوژی، کشاورزی و همهی آن راهکارهایی که خودش به وجود آورده رابخشی از فرهنگ حساب میکنیم. کارهایی که انجام دادهایم از فرهنگ خوراک گرفته تا فرهنگ فرش و هویت گروهی، رزمنامه و جنبشهای اجتماعی که اولین کتابی بود که در ایران منتشر کردم و کاندیدای کتاب سال کشور هم شد به نام “خاستگاه خیزش” که در آن رابطهی بین جشنهای اجتماعی و توسعهی اقتصادی را مورد بررسی قرار دادم.
یعنی چگونه توسعه یافتگی با توسعه نیافتگی خود به خود مرتبط باشد با جنبش اجتماعی، این کتاب همهی جنبشهای ایرانی را از آغاز تازمان مشروطیت مورد بررسی قرار میدهد که در واقع سنخشناسی جنشهای اجتماعی در دورانهای حکومتی مختلف را گروهبندی کرده است، البته آن را بعد به تاریخ ایران ارتباط دادهام و من در مورد تاریخ ایران نظریههایی دارم که دلیل توسعهنیافتگی آن را هجوم اقوام کوچنشین به داخل ایران میدانم که به دلیل شیوهی تولید کشاورزی و دامداری و کوچنشینی به ایران حمله میکردند و حکومتهای عشایری را به وجود میآوردند و رئیس ایل، پادشاه میشد.
از آغاز دوران اسلامی در ایران، این اتفاق بارها افتاده است. مانند مغول، سلجوق و اما همان طور که ابن خلدون در کتابش می نویسد، اینها که بعد از مدتی تمدن پیدا میکردند و قابلیتهای جنگاوری خود را دست میدادند پس از متمدن شدن ضعیف میشدند و حکومت به دست اقوام دیگری میافتاد و کشور در این چرخهی اهریمنی همواره به سمت نزول رفته است. این اولین کاری بوده که من پس از بازگشت به ایران انجام دادهام که کاندید کتاب سال کشور شد و پس از آن نیز در حیطههای مختلف فعالیت کردم.
به نظر من امروزه فقط توسعهی اقتصادی کافی نیست و نظریههای جدیدی در توسعه وجود دارد که نظریههای قبلی را رد کرده، امروز بحث بر سر توسعه همه جانبه با احتساب محیط زیست است که برای نسلهای آینده هم چیزی باقی بماند که نام این را توسعهی پایدار گذاشتهاند. که البته پایدار، فقط پایدار بودناش نیست.
بلکه توسعهای است که از نظر انسانی، محیط زیست و در مجموع نظرهای مختلفی مورد توجه قرار میگیرد که من دو جلد کتاب هم در همین حیطهی توسعه منتشر کردهام که در یکی از آنها نظریههای قبلی که در مورد توسعه در ایران داده شده را رد کردم و نظریههای خودم را آوردام. نام جلد اول کتاب «گمانههای جهانی توسعه و توسعه نیافتگی» و نام جلد دوم «گمانههای جهانی توسعه پایدار»نام دارند.
پروفسور فریبرز همزهای در گفت و گو با نقدحال
ما در حوزه علوم انسانی تقریباکاری انجام ندادهایم و هر آن چه که از غرب آمده با ترجمههای غلطی وارد جامعه کردهایم. در نتیجه علوم انسانی ما دچار یک سرگشتگی است. نظر شما در این رابطه چیست؟
من با نظر شما کاملا موافقم. روشنفکران و گمانهپردازان ما تا این اواخر نظرشان این بود که توسعه یعنی فقط جذب تکنولوژی مدرن و خواهناخواه چون جهان سوم نه آن آمادگی فکری را دارد و نه آن توانایی تکنیکی را دارد آن چیزی که اقتباس میکند با توجه به شرایطاش آن چیزی نیست که در غرب، وجود دارد و در نتیجه ما به شکل ناقصی وارد کنندهی تکنولوژی بودیم به تصور این که با وارد کردن تکنولوژی به راه توسعه میافتیم. تا همین اواخر کسانی بودند که میگفتند جامعه شناسی به چه دردی میخورد و باید به دنبال تکنیک و ناسا و از این چیزها برویم و تصورشان این بود که اگر تکنولوژی داشته باشیم کار تمام شده است.
یکی از کارهایی که در مقایسه بین کشورهای در حال توسعه انجام شد، متوجه شدم که پتانسیل مادی ما نسبت به دو کشور کره و آرژانتین، بیشتر است اما کسانی که کرهای بودند میگفتند آنجاما چیزی نداریم و هر چه هست سنگ است اما با اعتماد به نفس خاصی میگفتند که در عوض مغز داریم. بنابراین تصور ما کاملا اشتباه بوده است در جایی که فرهنگ و تفکر وجود دارد به دست آوردن دستاوردهای تکنولوژیکی و اقتصادی کار بسیار بسادهای است. با وجود آن که بیشترین سالهای عمرم را در غرب گزراندهام، اما آن توسعه را نیز قبول ندارم. زیرا هزینهای که برای کرهی زمین داشته است برابر با میزان توسعهای که به دست آمده نیست.
من در کلاسهای توسعهام میگویم که توسعه یعنی چه و اصلا چرا میخواهیم توسعه پیدا کنیم. متاسفانه هیچ کدام از دانشجویانی که در این رشته تحصیل میکنند نه تعریفی برای توسعه دارند و نه اصلا میدانند که ما چرا می خواهیم توسعه پیدا کنیم. به خاطر فرهنگی که دارند و از نسل گذشته به آنان رسیده است میگویند ما میخواهیم مثل غرب شويم به خیال آنها غرب همان آرمان شهر است و به نظر من نیست.
امروزه همین بحث توسعه پایدار هم از آنجا شروع شده و اندیشمندان به این نتیجه رسیدهاند که اگر قرار است هر روز۵۰ گونهی زیستی را از بین ببریم یا آبهای جهان خشک شود این توسعه نیست و ما باید به دنبال توسعهی پایدار باشم.
پروفسور فریبرز همزهای در گفت و گو با نقدحال
توسعه یک سری اصول دارد که حاصل تجارب بشراست و یکی از این اصول می تواند مثلا شایسته سالاری باشد،یا داشتن دانشگاههای معتبر، یا مقدم دانستن علم بر خرافات. یا دوری از تصمیمات سیاسی در حوزههای اقتصادی و اجتماعی، اینها اصول توسعه هستند شما چه تعریفی برای توسعه دارید؟
اگر از دید فلسفی به این قضیه نگاه کنید انسان به دنبال داشتن زندگی آرامتر، آسودهترو معنیدارتری است. یعنی احساس خوشبختی و شادی و آرامش کند و دردهایش کمتر شود. انسان با درد به دنیا میآید و با درد میمیرد. اما در طول زندگی به دنبال آرامش است و میخواهد از این دردها کم کند. ساختارها بر حسب نیازها و خواستههای بشری تغییر میکنند. ممکن است ما دانشگاهی را در یک دوره باداشتن یک ویژگی نشانهی توسعه بدانیم و دورهی دیگری با ویژگی دیگری توسعه یافته باشد. در اینجا عرض کنم که به نظر من دانشگاه جایی است که در آن خرد افراد بالا میرود و لزوما جایی برای گرفتن شغل نیست.
درنتیجه اگر دانشگاههای ما خرد محور باشند بهتر است. دانشگاهها در کشورهای توسعهیافته به سمت تخصص محوری میروند که انسانها را تبدیل به ماشین میکند که فقط در حیطهی معینی تخصص دارند و کسان دیگری قادرند آنها را به هر سویی وبرای هر هدفی که میخواهند بکشانند. در حالی که اگر خرد داشته باشند و کلنگر باشند مورد سوءاستفاده قرار نمیگیرند. خرد تاریخ بسیار کهنی در ایران دارد. اجداد ایرانیان شاید اولین قومی بودند که تاکید برخرد داشتند. نشانهاش را میتوانید در شعر فردوسی ببینید که میگوید: به نام خداوند جان و خرد.
که در این دیدگاه خداوند را خرد میبیند، بر مبنای جهانبینی ایرانیان باستان چرخش و گردش همهی کهکشان به دور محور خرد است و بدون خرد هیچ چیزی توانایی ادامه حیات ندارد و ما هم متاسفانه فقط تخصصی شدن را گرفتهایم و چیزی که بومی فرهنگ ماست را فراموش کردهایم. ما کتابی داریم به نام مینو خرد که باز هم در همین فلسفه است اگر چه از آن میراث باستانی چیزیباقی نمانده اما آنقدر باقی مانده است که بدانیم در میان ایرانیان و نیاکان ما خرد بالاترین دارایی و آمال بوده و این فلسفه که همه چیز به دور خرد میگردد و هر نهاد و سازمان آموزشی اگر به این سمت برود نزدیکتر است به آن آرمان شهری که مورد نظر ایرانیان بوده است.
در حالی که در تمدن تکنولوژی غرب در حیطههایی پیشرفت کرده است که ما بخشی از آن را اقتباس کردهایم ولی خود آنها الان به این نتیجه رسیدهاند که به طور مثال ای کاش ما پرواز نمیکردیم اما جنگلها بودند.دریاچهها از بین نرفته بودند. منابع زیرزمینی از بین نرفته بود. همین که آیندهی بشر معلوم نيست وممکن است مانند گونههای زیستی دیگر نابود شود.
شما فرمودید که خرد در جامعهی ایرانی جایگاه ویژهای داشته است، آیا امروز هم خرد در ایران و بین ایرانیان صاحب جایگاه ویژه است؟
در پژوهشهایی که انجام دادم متوجه شدم که نه ما بلکه اکثر انسانهای امروزی خیلی از رنگهایی که گذشتگان میشناختند حتی مردم بومی جنگلهای آمازون میبینند که هم رنگهای بیشتری را تشخیص میدهند و هم صداهای بیشتری را از هم تشخیص میدهند و چشمشان رنگهای بیشتری را میبینند و گوششان صداهایبیشتری را میشناسدو با وجود این همه صدایی که در اطراف ما وجود دارد گوش ما آن همه حساسیت را از دست داده است. شاید به گونهای بتوان گفت که کل جامعه بشری با آن درگیر است.
در جامعهی ما تا همین اواخر پیشرفتهای تکنولوژی که حاصل شده بود به اندازهای برایشان شگفتانگیز بود که تا همین اواخر ما هر چیز خودی را نفی میکردیم. تصور میکردیم که دانستههای ما همه عقب ماندهاند و به همين دليل اسطورههای زیادی، راههای طبابت فراوانی، گویشهای بسیاری و … در حیطههای فرهنگی مانند گونههای محیط زیست از بین رفتهاند. حتی برای غربیها هم این اتفاق افتاده است. ولی آنها هم به این مسئله رسیدهاند که فکر کردهاند پیشرفت کردهاند ولی این پیشرفت نیست و در واقع انسان خوشبختتر هم نشده است. حتی داناتر هم نشده است.
در گذشته ممکن بود به کسی بگوییم بیسواد است اما وقتی با او صحبت میکردیم متوجه میشدیم دارای تفکر و جهان بینی است که یا از طبیعت یا از نسلهای گذشتهی خودش و یا از تجربهی خودش گرفته بود. آن انسانها نسبت به مردم امروز خرد بیشتری داشتند. در کشور یکی از دلایلی که باعث شده ما به آن تکنولوژی و پیشرفتهایی که در کشورهای دیگر اتفاق افتاده دست پیدا نکنیم تاریخ ویژهای است که با هجوم قومهای کوچ نشین شروع میشد و بعد ایجاد سلسلههای مختلفی در کشور بود.
منظور شما این است که کسانی که مدنی شده بودند یک سری از تواناییهایشان را از دست میدادند و در مقابلهی با کسانی که کوچ نشین بودند دچار ضعف در دفاع از مدنیت بودهاند؟ به طور مثال همین کرمانشاه، در ۵۰ – ۶ سال پیش از مدنیت قابل توجهای برخوردار بوده است، شهروندان وجهه شهروندی بیشتری داشتند. اما امروز با هجومی که از روستاها به شهر رخ داده است شهر در مقایسه با ۶۰ سال پیش آن مدنیت را ندارد. آدمهایی در شهر زندگی میکنند که به شدت روستایی فکر می کنند، آیا این درست است؟
بله در ادامه آن چیزی که در تاریخ ما وجود دارد و جدا از تاریخ جهان نیست در کشورهای جهان سوم و در حیطهی جامعهشناسی ما به یک سری از قانونمندیها اعتقاد داریم و میگوییم مثلا اگر چنانچه صنعت بیاید و شهرنشینی ایجاد شود به عنوان نمونه خانوادهای کلان از بین میرود. در مونیخ ۵۰ درصد از شهرنشینان خانواده یک نفره هستند، ما هم به عنوان کشور جهان سوم که دارای منابع هستیم و در واقع تک محصولی هستیم و خیلیها در تولید هیچ نقشی ندارند و اگر آن منابع از بین بروند آنها هم از بین میروند، دست خوش تحولات جهانی هستیم با ویژگی های منطقهای خودمان و شرایط و دادههای کنونی که ما داریم.
مردم ایران حدود ۸۰ درصد شهرنشین شدهاند و تنها ۲۰ درصد از مردم در روستاها زندگی میکنند و روز به روز تعداد روستاهایی که تخلیه شدهاند بیشتر میشود. اما توجه کنیم که فرد شهرنشینی که سوار درشکه میشد بعد اتومبیل را اختراع میکند و رابطهای را با اتومبیل برقرار میکند که با رابطهای که یک فرد تازه وارد به دنیای صنعتی برقرار میکند کاملا متفاوت است، وقتی از من سئوال میشود چند سال دارید می گویم ۴۰۰ سال دارم، از سنتی که به دنیا آمدم تا مدرنیتهای که در اروپا زندگی کردم، یک دورهی ۴۰۰ ساله است.
کشورهایی که نفت ندارند، رفاه اجتماعی، بیمه و برای مردم وضعیت بهتری را فراهم کرداند. اما در ایران نفت به وسیلهی تکنولوژی آنها استخراج میشود و دولت هم پول خودمان را خرج میکند با مدیریت خودش! بدون این که مادخالتی داشته باشیم آنها نفت ندارند اما امکانات رفاهی بیشتری را در اختیار دارند. در این رابطه نظر شما چیست؟
در گذشته یک روستا میتوانست تحولات مخصوص به خود را داشته باشد؛ بدون ارتباط با جاهای دیگر. اما امروزه تحولات جهانی، هر منطقهای را تحت تاثیر خود قرار میدهد. بنابراین ما اگر بخواهیم هر منطقهای را مورد بررسی قرار دهیم ابتدا باید ارتباط آن را با جهان در نظر بگیریم. مسئلهی نفت هم یک مسئلهی جهانی است. نفت در ایران استخراج میشود اما باید کشوری هم آن را خریداری کند.
یکی از رنجهایی که ما میبریم این است که ابتدا به دلیل بالارفتن قیمت نفت، کارخانههایی راهاندازی میشد، صنعت خودروسازی رو به شکوفایی میرفت که متاسفانه اکنون با پایین آمدن قیمت نفت این فرصتها هم از دست رفته است. از ۸۰ میلیون نفر جمعیت ایران چند نفر کار تولیدی انجام میدهند؟ ما زمانی از لحاظ کشاورزی خودکفا شده بودیم اما کشاورزی هم از بین رفته است.
در رابطهبا ترجمهی کتابی که در مورد کرمانشاه انجام دادهاید توضیحاتی را ارائه بفرمایید؟
سالها در اروپا به دنبال این کتاب بودم که آن را پیدا کنم و به فارسی ترجمه کنم، نام این کتاب «گزارشی از بازرگانی و جامعهی کرمانشاه در سدهی نوزدهم میلادی» است که البته من سدهی نوزدهم میلادی را به آن اضافه کردهام. نویسندهی این کتاب شخصی به نام رابینو است که کارمند بانک شاهی بوده و کارهای زیادی انجام داده از جمله کاری دربارهی سکه نوشته، کاری در مورد استراباد نوشته است. وی انسان روشنفکری بوده و آنچه درباره جامعه و اقتصاد کرمانشاه دیده و شنیده جمع آوری کرده و آن را به صورت یک کتاب در آورده و درسال ۱۹۰۲ میلادی آن را در اروپا چاپ کرده است؛ که نویسندگان ما تاکنون کاری را با این دقت در مورد کرمانشاه انجام ندادهاند.
در آن سالها آنقدر کرمانشاه تولید گندم داشته است که انبار غلهی ایران و عراق بوده و مقداری که اضافه میآمده یا به دامها میدادند و با آتش میزدند. در این کتاب به ایلهای کلهر، سنجابی، گوران و … اشاره دارد. همچنین به نام تاجرهایی که در این شهر فعالیت داشتهاند که اکثرا کرمانشاهی نبودهاند، بیشتر اصفهانی، بژدی و یا از یهودیان بودهاند که آنها هم دو دسته بودهاند یهودیان کرمانشاهی و یهودیان بغداد! یکی دو نفر تاجر کرمانشاهی بیشتر نداشتهایم.
کار اخیر جنابعالی عنوان پژوهش برتر را در کشور کسب کرد. این کار چگونه است و در چه حیطهای انجام شده است؟
پژوهش اخیر من از طریق ارشاد فرستاده شده بود و خوشبختانه در بین تمام دانشگاهها و پژوهشگاهها برتر شد و عنوان پژوهش «بررسی تحلیلی شاهنامه کردی»است که انشالله به زودی منتشر میشود. واکاوی از حیطه فرهنگی و زبانی است، منطقهی ما ادبیات غنیای از نظر عرفانی تغزلی و … دارد زبانی که در سرایش این رزمنامهها استفاده شده است به گویش گورانی معروف بوده و سابقه قبل از اسلام دارد و این رزمنامهها بخشی از این ادبیات کهن و غنی هستند.
اسطورههای گورانی ریشه در اینجا و در این منطقه دارد و ترجمه اسطورههای شاهنامه فردوسی نیست و این ادبیات به صورت شفاهی بوده است که بعداً مکتوب شده است و نسخههای مورد پژوهشی قدمتی بیشتر از ۱۳۰ سال ندارد به نظر میرسد به نظم کشیده شدن این اسطورهها متناسب با منطقهی جغرافیایی بوده است و هر منطقه تفاوتهایی با نسخ دیگر دارد.
در خصوص زبان گورانی توضیح بفرمایید؟
از لحاظ زبان شناسی یک شاخه از زبانی به نام گورانی وجود دارد. ایران شناسان و کردشناسان نظریههای مختلفی دربارهی آن دارند. گورانی مثل فارسی جزء شاخه ایرانی جنوب غربی است که قابل بحث است در این شاخه، کندولهای، زازاکی و کورد جنوبی و سادات گوران داریم. کلهری و زنگه نوعی از کردی هستند که زیر شاخهی گورانی نیستند.
پروفسور فریبرز همزهای در گفت و گو با نقدحال بهمن 1393
گلایههای استاد
توجه کنید که تمام کشورهای دنیا با هم حتی ۲۰ درصد از دانشمندان را تولید نکردهاند، اما آلمان به تنهایی ۸۰ درصد را تولید کرده است و دارای سیستمی است که هر کسی به راحتی درجهی علمی نمیگیرد و مدارج علمی و دانشگاهی من عبارتند از: دو دکترا و یک فوق دکترا و یک درجهی پروفسوری، که مدرک اخیر حتی در آلمان هم زیاد نیست. نه این که نباشد، افراد معدودی این مدرک علمی را دارند. اما متاسفانه از زمانی که به کرمانشاه آمدهام، فقطبادرجهی دکترای اولم استخدام شدهام و بقیهی مدارج علمی و همچنین درجهی پروفسوری که 9 سال طول کشیده مورد توجه قرار نگرفته است.
میگویند ما بیشتر از دکترا نداریم و کسی که در ایران تحصیل کرده باشد بیشتر از این نمیتواند تحصیل کند. درست هم میگویند در کشورهای انگلوساکسون هم این گونه است. چون ما سیستم آموزشی آمریکایی داریم اما حتی کشورهایی مانند آذربایجان و ارمنستان هم درجهی پروفسوری دارند. کسی که این درجه را دارد اگر وارد دانشگاه آلمان شود مستقیم درجهی استادی را به او میدهند. آنجا به روش ارتقائی کار نمیکنند و باید درس بخوانید.
درست است که سیستم پذیرش پروفسور در دانشگاههای ایران وجود ندارد. ارتقاء با درجه فرق دارد. پروفسوری ارتقاء نیست بلکه یک درجهی علمی است که باید برای آن درس خواند و آگهیهایی که در روزنامههای محلی میبینیم و ارتقاء درجه پرفسوری را تبریک میگویند دروغ بزرگی بیش نیست. سیستم دانشگاهی کرمانشاه با وصف مدارج علمی که اینجانب دارم میتوانست موقعیتها و امکانات خوبی را برای کرمانشاه کسب و فراهم نماید که متاسفانه نه تنها چنین نشده است بلکه برخورد شایستهای هم بامدارک من نشده و مورد توجه قرار نگرفته است.
شمالیها علیرغم نداشتن شخصیتی با مدارج علمی من موفق شدهاند چندین هکتار زمین راتبدیل به موزهی مردم شناسی کنند و در جذب سرمایه و گردشگر موفق باشند، مدیران استان میبایستی از توانی که وجود دارد استفاده بکنند و اعتبارات و پروژههای ویژه را برای کرمانشاه تعریف کنند و از پایتخت مطالبه نمایند. تنگ نظری مهمترین عامل ندیدن این امکان انسانی در دانشگاه رازی کرمانشاه بوده است. مشکل در مدیریتهاست، مدیران ما مدیرانی نبودهاند که منافع ملی و منطقهای را ببینند. مثلاًبرای انتخاب نخبگان کرمانشاهی، دانشگاه رازی مرا معرفی نکرد. بلکه جهاد دانشگاهی معرفی کرد که البته با مقاومت مدیران وقت دانشگاه هم روبرو شد.
البته تصور میکنم به جز تنگ نظری نادانی و ناآگاهی هم یکی از دلایل این گونه برخوردها بوده است. همیشه به من میگفتند که درجهی پروفسوری در سیستم آموزش عالی ایران جایی ندارد و در نتیجه از مزایای آن هم نمیتوانم برخوردار شوم تا متوجه شدم که در ایران پروفسور رفیع پور همین جایگاه را داشته و از مزایای آن هم بهرهمند شده است و دانشگاه شهید بهشتی به ایشان درجهی استادی داده است.
جناب رفیع پور با شنیدن ماجرای من به شدت ناراحت شد و از من درخواست کرد که به سوالات مدیران دانشگاه رازی در خصوص نحوهی ابلاغ استادی اینجانب پاسخ دهد و مدارک مرا برای ایشان فرستادند و ایشان اعلام کرد که مدارک بنده دال بر پروفسوری است و دانشگاه بایستی مرا به استاد تمامی ارتقاء دهد اما متاسفاله و به هر حال هنوز مميزه نشده است و با تغییرات جدید در مدیریت دانشگاه باز روز از نوروزی از نو.
هر چند علاوه بر مدارج علمی بنده به اندازه چهار ارتقاء امتیاز پژوهشی دارم. من امتیاز چهار صد امتیار پژوهشی دارم که با دویست و بیست امتیاز باز هم باید ارتقاء یابم، متاسفانه هنوز هم به حق من بی توجهی میشود. این ماجرا طی پانزده سال گذشته ادامه داشته است و به تمام مسئولان مملکتی نامه نوشتم.
مجله چرۆ گفتگو با پروفسور همزهای : از نیاز تا فرهنگ شفاهی 1398