کتاب سرمایهداری،گسستِ اندیشه و جانِ جهان، سخنی در جامعه شناسیِ فرهنگیِ استعمار و کابوسِ توسعه در خاورزمین، چهل و یکمین دستاورد سازمان دانش بومي و فرهنگ شفاهي ايران باختری و پنجمین شماره از سری توسعهنیافتگی تا توسعهی پایدار از پرفسور فریبرز همزهای است که در سال 1402 انتشارات دانشگاه رازی آن را چاپ و منتشر کرده است.پیشگفتار این اثر در ادامه این نوشته آمده است.
From UnderdevelopmentTo Sustainable Development: Capitalism, Thinking Breakup
And the
Life of the World
A Cultural –Sociological Study of Capitalist Colonialism in the Orient
پیشگفتار کتاب سرمایهداری،گسستِ اندیشه و جانِ جهان
پیرو روششناسی این نوشتار که در آینده بازگو میشود، شناسنامهی کاری هر پژوهشگر به عنوان بخشی از پژوهش پنداشته میشود. از اینرو این پیشگفتار با چند نکته دربارهی پیشینهی کاری نگارنده آغاز میشود:
اگر چه آموزش دانشگاهی من در رشتهی اقتصاد بوده، پژوهشهای خود را در میدان “جامعهشناسی جنبشهای اجتماعی” و “دینپژوهی” انجام دادهام که به دو درجهی دکترا از دانشگاه پونا و دانشگاه آوگسبورگ انجامیدند. ولی در یک دورهی فوق دکترا در میدان “توسعهی بینالملل” در دانشگاه کاسل، من برای نخستین بار با دیدگاههای دیگری آشنا گردیدم که نه تنها بر پژوهش بلندمدت من برای دریافت درجهی پروفسوری یا هابیلیتاسیون تاثیر گذاشت، بلکه پس از آن نیز همچنین بر بیشتر پژوهشهایی که تا زمان کنونی انجام دادهام سایه افکندهاند. به بیان تیتروار باید گفت که همگی این دیدگاهها به گونهای به دور موضوع “پایداری” میگشت.
در همین راستا پس از بازگشت به ایران و انجام پژوهشهایی در میدان مردمشناسی، نیاز به پرداختن بیشتر به “پایداری” در کشور را دریافته و بر آن شدم تا در راستای پیشکش نمودن گمانههای خود به چاپ یک سریال انتشاراتی دست بزنم. سرگمانه یا گمانهی راهبر در میان گمانههای یادشده، بر آن است که نشان بدهد که خاورزمین و دیگر کشورهای جهان پیرامونی سرمایهداری، نیاز ندارند که در راه رسیدن به جایگاه باخترزمین و دیگر کانونهای سرمایهداری، همهی نیروی خود را هزینه کنند و میتوانند بدون آن، مستقیم به اقتصاد پایدار برسند.
از اینرو، این کتاب نیز قرار بود که جلد چهارم در دنبالهی گفتمانی باشد که من، با سَر نامِ “از توسعهنیافتگی تا توسعهی پایدار” آغاز نمودم. در جلد نخست با نام “گمانههای جهانی توسعه و توسعهنیافتگی“، به برخی از گمانهها و راهکارهایی پرداخته شده است که تاکنون دربارهی توسعه و توسعهنیافتگی، از سوی گمانهپردازان گوناگون جهان پیش کشیده شدهاند. در پایان این جلد، گمانهی خودِ من نیز، دربارهی پدیدهی توسعه نیافتگی در ایران و خاورزمین آورده شده است. در جلد دوم، با نام “گمانههای جهانی توسعهی پایدار“، در راستای همان گفتمانِ “از توسعهنیافتگی تا توسعهی پایدار”، تلاش شده است تا خوانندگان فارسی زبان، تا اندازهای با انگارههای نوین توسعهی پایدار آشنا گردند.
در جلدهای سوم و چهارم در سریال نامبرده با سرنام: “از توسعهنیافتگی تا توسعهی پایدار”، به نام: “باغبانی و جنگلداری در هورامان” و “گذاری بر فرهنگ شفاهی کردان جاف” و در چند مورد دیگر، نمونههایی از دانش بومی و ارزش آنها از دیدگاه توسعهی پایداری نشان داده شده است.
گمانههای نوین اقتصاد پایدار بر آن است که راهکارهای اقتصادی گذشته، پیچیدگیهای برنامهها و سیاستهای توسعه را ندیده میگیرند و به گونهای که تا کنون دیده شده، به تنهایی توان رسیدن به آرمانهای پایداری بلندمدت را ندارند و از این رو شکست خواهند خورد.
گمانههای اقتصاد پایدار، عامل اقتصادی را ندیده نمیگیرد، ولی آن را تنها بخشی از عاملهای تاثیرگذار، برای رسیدن به آرمان پایداری میداند و بر آن است که عاملهای گوناگون دیگری، میتوانند در این روند درگیر باشند. از سوی دیگر، اگر هم گمانه پردازان اقتصاد پایدار در خاورزمین، آنگونه که باید و شاید به آن نپرداخته باشند، پیرو سرشت انگارگانِ آن، یک اصل مهم باید این باشد که نمیتوان هیچ برنامه و یا راهکار را، برای همهی جامعهها و در همهی زمانها بهکاربستنی دانست و از اینرو باید از چنین کاری پرهیز نمود.
مجموعهی عاملهایی که در یک جامعه میتوانند کارساز باشند، شاید در جامعهی دیگری نتوانند همان کارکرد را داشته باشند. برای همین، نیاز خواهد بود تا برای هر جامعه، نخست یک الگوی بومی توسعه را، بر پایهی داشتهها و کمبودهای گوناگون یافت، یا ساخت که ویژهی همان زیستبوم باشد و سپس پیرو آن، کنشگری را آغاز نمود. همین نشان میدهد که نخبگان و مردم هر زیستبوم، خود باید بار اصلی را بر دوش بگیرند. از اینرو، برای کشور پهناوری مانند ایران یا کشورها دیگر خاورزمین هم، نمیتواند یک الگوی ویژه کافی باشد و شاید نیاز خواهد بود که برای بخشهای گوناگون آن نیز، الگوهای ویژه به کار بست.
با وجود این، بخشهایی از این الگوهای محلی، میتوانند کم و بیش در الگوهای کشوری نیز وجود داشته باشند؛ ولی در هریک یا چند مورد، شاید جایگاهشان جابه جا شود. پس نخبگان و اندیشمندان کشورهای جهان سوم نباید تنها با نسخهبرداری و تقلید از باخترزمین بسنده کنند. ولی در اینجا خواهیم دید که گرهی کور کار در همین بخش خوابیده است؛ چه نخبگان خاورزمین مانند دیگر نخبگان جهان پیرامونی سرمایهداری، این توان را ندارند و سدههاست که جز تقلیدکار دیگری نمیتوانند بکنند. سبب این ناتوانی نیز آن است که ایشان دیرزمانی است که از اندیشهی بومی و حتا اندیشیدن گسسته و آنها را به فراموشی سپردهاند. بهراستی کاش تنها گسسته بودند و فراموش کرده بودند. چه بسا بخش بزرگی از ایشان که بسیار فراتر رفته و در اوج عقدهی خود کمبینی به تمسخر خود و فرهنگ و اندیشهی بومی میپردازند؛ البته بدون شناخت.
پژوهشها و کنکاشهایی که در سالهای گذشته از سوی من انجام گرفته، به همراه تجربههای روزمره و زندگی در میان جامعههای گوناگون، ارزش زیستگاه فرهنگی درگفتمان پایداری را بر من روشنتر نمودند. ولی آنها همچنین نشان میدادند که این گفتمان مانند آب زلال برف کوهستان است که در همان آغاز جاری شدن در برابر سدهای بیشمار ساختهشده گرد آمده و با گرمای داغ خورشید بخار شده و به هوا میرود؛ چه چنین مینمود که دستاوردهای فرهنگ بومی گذشتگان دیگر جایگاه پیشین خود در میان مردم بومی نسلهای کنونی ندارند.
زمان بلندی گرفتهشد تا که بر من نمایان شود که ورای دانش و فرهنگ بومی ناپدید شده، چیزی بوده که از اینها نیز گرانبهاتر است. در روند پژوهشهایی که من در درون گمانگان توسعهی پایدار به مستندسازی دانش بومی و فرهنگ شفاهی انجام میدادم، این پدیده بر من آشکار گردید که گم شدهی اصلی ورای زیستبومهای فرهنگی یا سازمانهای اجتماعی و روشهای زندگی و فناوریهایی که در پاسخ به زیستبومهای طبیعی بهوجود آمدهاند، همانا شیوههای اندیشههایی هستند که آفرینندهی زیستبومهای فرهنگی نسلهای فراوان بودهاند.
گفتمان پایداری در اوج فاجعههای چند صد ساله، از سوی آن دسته از اندیشمندان باختر زمین که غم جهان را دارند پیشکش گردیده است. با وجود این، خودگفتمان پایداری نیز چون همهی گفتمانهای دیگر دوران نوین جهان، ریشه در روند یک سویهی جهانی شدن دارد؛ که این بار هم از باخترزمین به دیگر بخشهای جهان گسترش یافته است. پدیدارشدن این گفتمان از سوی اندیشمندان وارسته آن بخش از جهان، نشاندهندهی زنده بودن اندیشهی انتقادی در آن فرهنگ است. ولی با وجود گل کردن نسبی آن در سالهای گذشته، مانند گفتمانهای دیگر از اینگونه، پس از زمانی بسیار کوتاه رنگ باخته و با وجود بحرانهای گوناگون، باز هم به کناری کشانده شده است.
بهویژه اینکه در این گفتمان نیز، بیشتر از چهار پنجم مردم جهان نقشی ندارند و مانند گذشته، تنها تقلیدکنندهی رویهای آن بودهاند. برپایهی خود گفتمان پایداری نیز، شرکت نداشتن بخش بزرگی از مردم جهان در آن، به تنگنای بیبازگشتی خواهد انجامید. از سوی دیگر، تکمیل و بهکارگیری گمانگان پایداری در میان جریانهای حرکت دگرگونیهای دیگر جهان، بسیار آهسته بوده است. انگار که پیش از به پایان رسیدن نقشه ساختن یک شهر، زمینی که باید در آن پیاده شود را سیل برده باشد. جدا از اینها، با همهی دقتی که مهندسان نقشهی پایداری به کار میبرند، باز هم آشنایی آنان با کارگران جهان سومی که باید برای ساخت چنین شهری به کار گرفته شوند بسیار کم است. خود گفتمان توسعهی پایدار نیز از زمینهی سرمایهداری بیرون نمیآید. تا اندازهی بسیاری سرمایهداری توانسته از همین گفتمان نیز برای رسیدن به سود بیشتر بهره بگیرد.
نکتههایی از آنگونه که در بالا یادآور شدند و بهویژه تجربههای شخصی زندگی بلندمدت در میان جامعههای جهان سوم و باخترزمین و به دنبال آن، نگرانی و دلسردیهای پیدا شده، مرا در جریان پژوهش به دریافت پدیدههایی بیرون از گفتمان توسعهی پایدار کشاند که تلاش شده تا در این نوشتار پیشکش گردد.
از اینرو در اینجا بهویژه به پدیدههای اجتماعی و تاریخی ویژهای پرداخته میشود که سبب شدهاند که تلاشهای انجام شده در راستای توسعهی صنعتی در چند سدهی گذشته، بیش از هر چیز کابوسهای هولناکی گردند. خودِ واژهی “توسعه” هم که از سرمایهداری گرفته شده، بیش از هر چیز به گسترش “چندی” زندگی مادی میپردازد و نه دیگر جنبههای “چونی” زندگی. به هر رو “توسعه” همچنان به پدیدهی گسترش بر میگردد که از آن هم “گسترش مادی” برداشت میشود. جدا از اینکه آیا کرهی زمین توان چنین گسترش بیپایان سرمایهداری را دارد یا نه، این پرسش فلسفی را نیز پیش میآورد که آیا چنین گسترشهای مادی به خوشبختی و تعالی انسانی میانجامد و یا نه.
سالهای فراوان من کلاسهای دانشگاهی خود در رشتهی توسعه را با پرسش دربارهی چرایی توسعه آغاز کردهام. شگفت اینکه حتا یک بار دانشجویی را نیافتم که حتا یک بار دربارهی آن اندیشیده باشد.
به هر رو در پایان این کتاب، این گمانه پیش کشیده میشود که آغاز “کابوسی به نام توسعه” برای خاورزمین و دیگر کشورهای پیرامونی سرمایهداری، به دنبال گسست آنها از فرهنگ، دانش و اندیشهی بومی بوده است که شاید اگر شدنی باشد (که البته چنین نمینماید)، بازگشت آگاهانه از همان راه رفته، بتواند به رهایی از کابوس نامبرده بیانجامد.
روشن است که رهایی از فاجعههای که از شدت روشنی روزمره شده است، نمیتواند بدون همیاری آن سه چهارم و یا شاید چهار پنجم مردم جهان، یعنی همان “جهان پیرامونی سرمایهداری” به انجام برسد. برای همین، در پایان این پژوهش، کوشش شده تا نشان داده شود که چرا و چگونه برای رهایی از کابوسی که خواب زمین را آشفته کرده، نیاز به باز گشت به آن شیوههای اندیشه است که آفرینندهی زیستبومهای فرهنگی در درون زیستگاه طبیعی بودهاند؛ چه همین زیستبومهای فرهنگی بودند که در درازای هزارهها، پایداری زندگی انسان و دیگر باشندگان زمین را ممکن میساختند.
اگر در راه خوشبینی گام برداشته شود، میتوان دوران هولناک کنونی را با همهی خطرهایی که پیش روی نهاده، همچنین یک فرصت انگاشت برای بازگشت به اندیشههایی که بر آن نبودند تا جهان را بهشتی برای یک گروه برگزیده بسازند و جهنمی برای دیگر باشندگان آن. ولی برای هیچکس در میانهی یک جهنم بهشتی نمیتوان ساخت. اندیشهی پایداری یعنی ساختن بهشتی که کمالش در همگانی و همهگیر بودن آن است؛ چه، همه چیز به همه چیز وابسته است. زمین را نمیتوان داشتهی یک گروه و حتا داشتهی همهی انسانها دانست، بلکه به همان اندازه، داشتهی همهی باشندگان جاندار آن است؛ از پروانهای در جنگلهای آمازون تا گیاهی بر لب چشمهای در ژاپن، چه همینها هستند که بهشت را برای خود و دیگران میسازند.
این کتاب چهل و یکمین “دستاورد سازمان دانش بومي و فرهنگ شفاهي ايران باختری“ است.